الف
دور من دور مانده ام از شما
از طعم تازه ی فطیر از فهم خواب بلوط
از بوسه های خیس ددی مونسه ماه ستاره گلبو
و خوشی ها چه قدر بسیار بود
نم نم خیس خرمای نوچ
بوبوی سگی باردار بردرگاه مهمان پذیر
و پیری با همان پیشانی بلند آفتابی اش
که می آمد دعا نوشت نی می زد و گاه می گفت
مونسه رفت مونسه عزیزم
مونسه پس کی برمی گردد ؟
و بعد به نهانی
چند پروانه از ردای پروردگار می گرفت
می گفت برای تو آورده ام علو
من دور مانده ام از عطر هزار بوی بقچه ها
از سوزن ریز باد و
نی بافه های بلند
از خوی عرق چیم شسته ی پدر
که شب همه شب
با خیال مه آلود آهوان می رفت
و باز بامدادان
با عطر پاریاب و بابونه باز می گشت
من دور مانده ام از عیش بنفشه در شوخی سحر
ما چوپان بچه های آهوگران سپیده ام
با دختر عموهای بسیارمان
به قرار همان چشمه ی بید و پسین و پری
و رنگ هزار جور جوزاری از ابرهای آبستن
که هی می آمدند و
رمه ی روشن سایه ها را پایانی نبود
همسرم پرسید : کجایی علو ؟
و آدمی دور مانده بود از ادامه ی زن
از آواز آب
و هنوز چیزهای بسیاری هست
که صبح ها روشن و
شب ها شبیه تاریکی اند
زندگی همین است دیگر